گفتم حالا که نمی شود من هم مانند فرزند آن سال ها باشم و خاطره ی کوچکی داشته باشم تا با بیانش لبخندی کنج لبم مسکن گزیند، بنشینم و کمی با نوشتن حرف هایی که بر خواسته از آبی ترین موج احساس است خودم را به حال و هوای آن روز ها نزدیک کنم...
دیدم نمی شود ..نزدیک شدن به آن روز ها لیاقت می خواهد...افتخاری می خواهد به درازای پیروزی انقلاب...آن زمانی که اراده راسخ مردم ایران شمشیر می کشید بر تمام اجبار ها...وقتی که محمد رضا پهلوی حکومت استبدادی خود را بر ایرانیان تحمیل می کرد و مردم چون کوهی استوار در مقابل هر بایدی که شایسته نافرمانی بود،ایستادگی می کردند...
آن زمان که خیابان ها از ازدحام جمعیت، دریای خون و توپ و گلوله بود و فریاد(الله اکبر،خمینی رهبر) در دهان مردم رنگ شعار گرفته بود...آن زمان که تمنای هر کسی بازگشت تو بود و تمام مردم در خلوت خود از خدا تو را طلب می کردند...
من چطور می توانم در صف کسانی قرار گیرم که تو در آن هواپیما برایشان دست تکان دادی...چطور می توانم در زمره کسانی باشم که از خوشحالی آمدنت اشک شوق می ریختند...
وقتی می آمدی تا با مشت کوبنده ات بر دهان هر استبدادگری بزنی...وقتی می آمدی تا رهبر ملتی باشی که سال ها با پادشاهی که جز ادعای فراوان چیز دیگری در بساط نداشت،راه به جایی نبرده بود...تو آمدی و سپیده فجر،تاریکی را از دل یک ملت زدود...
تو آمدی و نغمه خوش پیروزی سراسر میهن را فرا گرفت ...تو آمدی و با رایحه خوش حظورت شکوفه های کوچک امید بار دیگر در دل مردم جوانه زد ...و هوای کشوری که سال ها ابری ظلم و ستم بود آفتابی شد...
تو آمدی و با آمدنت دفتر چهار فصل زندگی ورق خورد و در دل زمستان سرد بهار سرزد و پرتو درخشان سربلندی در دل بهمن ماه تابیدن آغاز کرد و نسیم خوش پیروزی جای جای این میهن اسلامی را نوازش کرد...
با آمدنت بازار ظلم و فساد تعطیل شد..دوباره خانه ها پر شداز بوی گلاب و اسپند....ایران شد مهددلیران وشیر مردانی که بااراده خود بر هرچه غیر حق است تازیانه می زنند...به یک باره ایران متحول شد ودفتر تاریخ ایران فصل جدیدی از داستان خودراآغاز کرد ...
درست در بیست و دومین روز از ماهی که دوست داشتنی ترین ماه زمستان بود،پیروزی انقلاب اسلامی این میهن پر خروش مهر اثبات خورد ...مردم برفراز بام ها آواز الله اکبر سر دادند و ایران مانند کشوری که فوران خبر پیروزی و سر بلندی اش جهانی را در آتش فشان قدرت خود سوزاند و داغ تصاحب یک وجب از خاکش را بردل ابر قدرت کاذب گذاشت...
حالا برای ما جوان هایی که چند دهه از آن روز های پر افتخار دوریم سال هاست اگر تاریخ تکرار می شود،دوباره بر طبل بزرگ پیروزی کوبیده می شود و دوباره ما به شوق این افتخار بزرگ بر خود می بالیم...دوباره در گوش تاریخ این پایداری و مقاومت زمزمه می شود...دوباره روز از نویی که اگر صدها هزار سال از تکرارش بگذرد باز هم نو خواهد ماند...دوباره پرچم سه رنگ ایران ما پر شکوه به اهتزاز در آمد..
دوباره بیست و دو بهمن است...
دوباره دوازده بهمن است...
دوباره بهمن است ...
و چه کسانی جز ایرانیان می توانند هیبت این ماه را درک کنند وقتی که عظیم ترین و گرم ترین اتفاق عمرش در دل بهمن سرد رخ داده !
من افتخار می کنم که فرزند این خاکم...افتخار می کنم که من هم در ردیف کسانی هستم که گذشته ایران برایم مدالی درخشان است...هر چند که برای لمس این مدال درخشان خیلی دیر به دنیا آمدم خیلی دیر ...
موضوعات مرتبط: مرودشتمطالب وبلاگ های مرودشتی
برچسبها: انقلاببهمن57